حالا که میروی آهسته برو ...
هر قدمت دورتر ، نفسم تنگ تر ...
بگذار، چشمانم آهسته آهسته ندیدنت را بیاموزد....
حالا که میروی آهسته برو ...
هر قدمت دورتر ، نفسم تنگ تر ...
بگذار، چشمانم آهسته آهسته ندیدنت را بیاموزد....
خورشید برو اما بدان غروب رفتنت دلهای تبدار را متشنج می کند.
تو که رو غصه هام خط می کشیدی
منو گفتی به یه دنیا نمی دی
نفهمیدم تو این آشفته بازار
چی شد که از دل تنگم بریدی
يكي از ما داره باز به اون يكي دروغ مي گه
يكي از ما رفته باز سراغ يك يار ديگه
يكي از ما داره باز تو عشق، خيانت مي كنه
داره دستهاش به يه دست ديگه عادت مي كنه
اون تويي كه دست تو ، تو دست ديگري ديدند
اون تويي كه آدمها با دست به هم نشون مي دهند
اوني كه سادگي رفته از نگاش فقط تويي
اوني كه عشق و گذاشته زير پاش فقط تويي
برو از تو قلب من كه قلب من جاي تو نيست
ديگه دل عاشق اون دستهاي تو نيست
واسه برگشتن و موندن ديگه خيلي دير شده